آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

آوینا ، دردونه مامان و بابا

اولین قدم های آوینا

سلام دختر گلم حالا که که سنت بیشتر از یک سال شده دیگه یواش یواش داری راه رفتن را یاد می گیری. دیشب که رفته بودیم خانه مامان بزرگ برای اولین بار تونستی 4-5 قدم راه بری  قبلا هم می تونستی یک قدم برداری ولی دیشب بیشتر راه رفتی وقتی که راه می ری سرعت طپش قلب ما هم با سرعت قدمهای تو تنظیم میشه تا ببینیم عزیز دلمون چقدر راه میره. و نکنه یهو زمین بخوره و اذیت بشه راستی خیلی هم با نمک شدی و بچه ها را هم خیلی دوست داری وقتی بیرون میبریمت و تو بچه کوچک می بینی خیلی ذوق می کنی و دوست داری باهاشون بازی کنی. آنها را نازی می کنی و باهاشون دوست میشی. اگر به مهد کودک بری حتما خیلی خوشحال میشی تازه هر چیزی را هم خودت می خوری به بقیه تع...
9 آبان 1393

تولد یک سالگی آوینا

سلام عزیرم . سلام قشنگم . سلام مهربونم. سلام آوینا جونم. دختر گلم که به اندازه همه دنیا دوستت دارم حالا دیگه تو یک ساله شدی.  باورش سخته که این قدر زود یک سال از به دنیا اومدنت گذشته. اگرچه برای ما سختی هایی هم داشته مخصوصا ماههای اول که تو خیلی کوچولو و ضعیف بودی و خوشت هم نمی اومد که شبها بخوابی و ما مجبور بودیم شب تا صبح بیدار باشیم و ازت مراقبت کنیم. ولی هرچی بود لطف و شیرینیهاش بیشتر از سختی هاش بود آخه ما خیلی دوستت داریم. الان چند وقتیه که خیلی شیرین و بانمک شدی. تازه خیلی هم با محبتی. وقتی به مامانی محبت می کنی (مثلا صورت قشنگت رو به صورت مامانی می چسبونی تا بوسش کنی  و یا اینکه با دستهای کوچولو و مهربونت صورت ما...
4 آبان 1393
1